ارسال شبهه و سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۶/۲۸ زندگینامه کتاب.رساله مقاله.شعر تصاویر دروس سخنرانی پرسش‌ها اخبار تماس
دسته بندی موضوعی آخرین پرسش‌ها پرسش‌های تصادفی پرسش‌های پربازدید

آخرین پرسش‌ها

پرسش‌های تصادفی

پرسش‌های پربازدید

پاسخ به شبهه؛ درد و دلی جوابیه‌طور، خدمت نویسنده‌ی محترم جناب آقای رضا امیرخانی

جناب آقای رضا امیرخانی، نویسنده شناخته شده کشورمان، در یادداشتی بلند که در کانال تلگرامی خود منتشرکرده، به بهانه حوادث این روزهای کشور، به تحلیل برخی اتفاقات سالهای اخیر پرداخت و به جوان‌های معترض توصیه‌هایی کرده است.

متن یادداشت:

صد و نهم: گذارنگار... (شهریور و مهر۱۴۰۱)

در آستانه‌ی پنجاه ساله‌گی نشسته‌ام و به گذشته می‌اندیشم. عمل‌گراتر از این هستم که بگویم از ۵۷ شروع شد یا از ۶۷ یا از ۷۱ یا از ۷۸ یا از ۸۴ یا از ۸۸ یا از ۹۶ یا از ۹۸ یا از ۱۴۰۱. دل‌م البته ۸۴ را نقطه‌ی چرخشِ جدی می‌داند. اما عمل‌گرا‌تر هستم. انحراف از همین ام‌روز شروع شده است. برای هر تغییری باید از همین لحظه شروع کرد. بی‌خیال دوربرگردان‌هایی که می‌شد با سرعت بیست کیلومتر در ساعت مثل یک راننده‌ی پیرِ محتاط با راه‌نما از آن‌ها دور زد و مسیر را اصلاح کرد و تقریبا همه را نیز عقلا تذکر دادند. حالا کار به جایی رسیده است که یک مایکل شوماخر باید پیدا کنیم تا غربیلک این ارابه را با سرعت دویست و پنجاه کیلومتر در ساعت تو اولین دوربرگردان بچرخاند؛ دوبرگردانی که معلوم نیست اصلا به آن برسیم یا نه!

هر روز تاملات را پراکنده نوشته‌ام و هر روز به دوربرگردان‌ها فکر کرده‌ام.

روز اول:

وزارت اقتصاد ام‌روز خیمه‌ی سنگینی زده است روی حساب‌های بانکی. به راحتی می‌تواند همه‌ی حساب‌ها را بررسی و بازرسی کند. بفهمد هر شهروندی چه‌قدر درآورده است و کجا خرج کرده است و طبیعتا علی‌الراس برسد به عدد دقیق مالیات مودی!

به نظرم می‌توانیم چند ممیز زبر و زرنگ پیدا کنیم که با کمی هوش‌مندی و کمی هم تسلط به فرمول‌نویسی در اکسل، درآمد واقعی هر مودی را کشف کنند. همان اول به درگاه امور مالیاتی در سایت، چند بند دیگر را هم اضافه کنیم. مثلا به جز تاریخ تولد و نام پدر، مذهب را هم از مودی بپرسیم و اگر شیعه بود، اجازه بدهیم از میان گزینه‌های موجود مرجع تقلید را هم انتخاب کند. حالا با این کشف درآمد واقعی توسط اکسل ممیزان، چه ایرادی دارد اگر با توجه به مشخصات ثبتی مودی، همان‌جا به صورت آن‌لاین خمس درآمد آن دسته از مودیان شیعه به دفتر مرجع ثبت‌شده کارت به کارت شود و رسید هم جهت قبر و قیامت به رویت مودی برسد؟ آیا حکومت دینی نباید چنین کند؟ آیا نباید این مهم از فروع دین را احیا کند؟

مضحک است؟ ابدا! مگر نمی‌گویند حکومت دینی برای احیای همین امور دینی آمده است؟ آيا بد است اگر بنشینیم و مال شیعیان کاهل را مخمس کنیم؟!

حجاب قصه‌اش فرق می‌کند؟!

یقین بدانیم اگر این طرح بالا را در همین دولت رییسی اجرا کنیم، تعداد مقالات فقهی که درباره‌ی وجوب پرداخت خمس و آثار اجتماعی آن نوشته می‌شود، ده‌ها برابر آثار اجتماعی حجاب است. دلیل‌ش هم بر عقلا روشن است! به راحتی می‌توانم تصور کنم یک سخن‌ران جاافتاده را که توضیح می‌دهد «اختلاط مال مخمس با غیرمخمس لقمه‌ی شبهه می‌برد سر سفره‌ی مسلمانان! ای نامسلمان غیرمتدینی که می‌گویی من به این موضوع خمس اعتقاد ندارم، چرا این همه مسلمان باید سفره‌شان خراب شود با این تصمیم تو! از حکومت اسلامی انتظار می‌رفت که خیلی زودتر از این‌ها موضوع خمس را قانونی می‌کرد که سفره‌ها طیب و طاهر شوند...»

من طرف‌دار خمس هستم. همان‌گونه که طرف‌دار حجاب هستم. اما نیک می‌دانم که هیچ مرجعی با فهم درست از مقبولیت خود نمی‌تواند خمس اجباری از من بگیرد... اما اگر حکومت اسلامی را پیش بیاندازیم‌ حتما همه پشت‌ش خواهند ایستاد! قم خرج می‌کند و فاکتور را تهران پرداخت می‌کند...

(از نزدیکان‌م یکی می‌گفت که این را منتشر نکن. باور کن خمس را اجباری می‌کنند یک‌هو!! بی‌راه نمی‌گفت. احیای فروع دین اگر به شکل اجباری و حکومتی راه بیافتد، سازمان حج و زیارت هم شاید خودش را به آن سامانه‌ی وزارت اقتصاد متصل کند و در کنسرسیوم مشترک بین‌المللی با حج و اوقاف سعودی، از روی سامانه آن دسته از مودیان را که استطاعت مالی دارند، به صورت آن‌لاین ثبت نام کند و فیش حج‌شان را ای‌میل کند تا یک وقت حج آدم‌های مستطیع ضایع نشود و نامسلمان از دنیا نروند. احیای فروع دین است دیگر)

من نه فقط با گشت ارشاد حجاب که با گشت ارشاد خمس و نماز و روزه و... هم مخالف‌م و هر اجباری در آن‌ها اکراه در دین می‌دانم. اگر چه شخصا به حجاب و خمس و... معتقد باشم!

۱۵ سال از طرح این موضوع در رسانه‌های عمومی کشور گذشته است... بدون نتیجه!

روشن است که جامعه‌ی دینی را با مقیاس کمی اجرای احکام فهم نمی‌کنند، اتفاقا با حالت کیفی دین در میان شهروندان می‌سنجند...

روز دوم:

کشتی‌گیر با حریفی از رژیم صهیونیستی مبارزه نمی‌کند و در دور اول حذف می‌شود. فردا مسوول فدراسیون مصاحبه می‌کند که هوس شیشلیک کرده بود و خورد و دویست گرم اضافه وزن آورد! این یعنی دفاع از ملت مظلوم فلسطین؟! پیش‌تر در دهه‌ی هفتاد میلادی اسراییل با یکی دو بازی خود را به فینال جام ملت‌های آسیا می‌رساند؛ چون کشورهای عربی حاضر نبودند با او مسابقه بدهند. بعدتر رژیم آپارتاید افریقای جنوبی، با همین حربه، یعنی بازی نکردن تیم‌های اروپایی، دچار انزوای جدی بود. حالا چه کسی منزوی شده است؟ ما یا رژیم اشغال‌گر قدس؟! روش ما «مسابقه ندادن» بوده است؛ نه هدف ما. روش نه از مقدسات است نه از اعتقادات. روش را عوض می‌کنیم. هر کشتی‌گیری که کشتی گرفت بعد دو دست‌ش را به سمت دوربین هفتی می‌کند و بعدتر رمزگشایی می‌کنیم که این یعنی خانه‌ی فلسطینی. ایراد گرفتند که سیاسی است، چیز دیگری می‌گوییم و چیز دیگری می‌سازیم. این برد رسانه‌ای قوی‌تری دارد یا شیشلیک خوردن؟! سال‌هاست همین حرف‌ها را گفته‌ایم و گفته‌اند. رییس وقت فدراسیون، رسول خادم همین را گفت و کسی به او توجهی نکرد. و او کنار رفت... نفر بعدی این را نمی‌گوید و می‌ماند... برای حل مساله چه‌قدر وقت خواهیم داشت؟ مثلا موضوع حضور زنان در استادیوم را به یاد دارم که در سال ۸۴ طرح کردم و اتفاقا شنیدم که مخالفت جدی هم نداریم! شکر خدا بعد از ۱۷ سال با تاخیر کرونا و هم‌کاری فیفا موضوع حل شد و از هیچ خاک‌ریزی هم عقب ننشستیم و آب هم از آب تکان نخورد! این را هم البته قم فاکتور کرد و تهران پرداخت!

روز سوم:

روشن است که دولت مقبولیت کافی ندارد. حتا اگر به آمار رسمی وزارت کشور نگاه کنیم، جمهور مردم به درستی این دولت را نماینده‌ی خود نمی‌دانند. درصد آرای باطله و مشارکت در آخرین انتخابات به نحوی وحشت‌ناک وضع رابطه‌ی مردم با حکومت را مشخص می‌کنند. در بحرانی که رسما سیاسی نیست و اتفاقا اجتماعی و فرهنگی است، باید از سرمایه‌ی اجتماعی استفاده کرد. آیا نمی‌شد شورای حقیقت‌یابی منصوب کرد که مثلا محقق داماد و علی دایی عضوش باشند و دکتر زاهدمهر قلب و دکتر علی رجایی که از قدیمی‌ترین المپیادی‌های ساکن ایران است و دیگرانی که سرمایه‌ی اجتماعی واقعی دارند. بعد هم آن‌ها بدون مانع تحقیق کنند و به طور طبیعی رسانه‌ها با آن‌ها مرتبط باشند. (چیزی شبیه به هیات‌های منصفه) طبیعی است که مردم نسبت به رای آن‌ها خاضع خواهند بود. چرا این در حادثه‌ی قتل/مرگ مهسا امینی چنین شورای حقیقت‌یابی ساخته نمی‌شود؟

چرا دادگاه به شکل علنی برگزار نمی‌شود؟ مثلا اگر دادگاه ستار بهشتی یا مهسا امینی علنی برگزار می‌شد چه اتفاقی می‌افتاد؟ دست بالا یک مامور خاطی شناسایی می‌شد. او برای تبرئه‌ی خودش حتما از نظام مایه می‌گذاشت. اما اگر دادگاه علنی منصفانه برگزار می‌شد، همه می‌فهمیدند که نظام پای خطای کسی نمی‌ایستد. شاید دلیل عدم برگزاری همین باشد... نکته‌ای که نظام متوجه نمی‌شود این است که در این پرونده‌ی قتل/مرگ مهسا امینی خودش متهم است! او نمی‌تواند در مقام دادستان یا قاضی قرار بگیرد. مضحک است وقتی نماینده‌ی نیروی انتظامی می‌آید و خودش گزارش می‌دهد که فوت در حال ارشادات طبیعی بوده است! تو در مقام متهمی الان، نه در مقام اقناع‌کننده‌ی افکار عمومی...

از آن سو به این فکر می‌کنم که آخوند باید برود نماینده‌ی مجلس شود و پاس‌بان مسوول امر به معروف و ارشاد؟!

منتظرم تا تغییراتی را ببینم...

روز چهارم:

اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب می‌شوند. نام محمود احمدی‌نژاد می‌درخشد! فقط من باید مرزبندی کنم؟! آیا اگر من یک پراید اوراقی داشته باشم، حاضرم آن را به حضرت آقای شیخ حسن صانعی بدهم که به شوش ببرد و بفروشد؟ بنیاد پانزده خرداد چه وضعیتی دارد؟ کارآمد بوده است؟! اگر نه، چه‌گونه او باید مصلحت نظام را تشخیص بدهد، آن هم در این روزگار پیچیده... جوان هجده‌ساله چه نسبتی دارد با این حکم‌رانی؟!

باز صبر می‌کنم تا تغییرات را ببینم. جمعه آقای احمد خاتمی خطبه می‌خواند... می‌گویند دفتر ایشان به لقب آيه‌الله حساس است، عیب ندارد... اصلا آيه‌الله‌العظما... همیشه برای‌م سوال است که ایشان چه‌گونه می‌آید و برای روز قدس خطبه می‌خواند؟ آیا تا به حال یک عبارت نو، یک فکر تازه راجع به فلسطین ارائه کرده است؟ مرحوم هاشمی در سخت‌ترین شرایط ناآگاهی اجتماعی کتاب اکرم زعیتر را ترجمه کرده بود که تا سال‌ها منبع تحقیق راجع به فلسطین بود. امام جمعه‌های تهران، مرحوم آیه‌الله طالقانی و آیه‌الله خامنه‌ای در مسجد هدایت تهران و مسجد امام حسن مشهد، توانسته بودند در رقابتی واقعی، در فقدان حمایت حاکمیت (و بل در تضاد با او) مخاطب حقیقی داشته باشند و بالا بیایند. کدام امام جمعه در سال‌های اخیر از مسیر طبیعی مسجد پرطرف‌دار بالا آمده است؟!

روز پنجم:

آیا از موضوع قتل/مرگ مهسا امینی بی‌گانه استفاده نکرده است؟

قطعا! هر اهل رسانه‌ای می‌داند که در شش ماه گذشته حجم اخبار مرتبط با گشت ارشاد در رسانه‌های بی‌گانه‌ی ضد ایران و ضد جمهوری اسلامی بالا رفته است. همه می‌دانیم که تصاویر مرتبط با گشت ارشاد –حتا از سال‌های قبل- مدام بازنشر می‌شوند. تعمیق گسل بی‌حجاب/باحجاب پروژه‌ای جدی است و البته در حقیقت اجتماع ما نیز ریشه دارد. جمهوری اسلامی با پروژه‌هایی مثل سپیده رشنو عملا در همان زمین بازی می‌کند. اگر دنبال نفوذ دشمن هستید، همین‌جا باید کنج‌ها را بکاوید!

از آن سو موضوع قتل/مرگ مهسا امینی می‌توانست برای حکم‌رانی فرصت باشد؟

به نظرم به راحتی... این موضوع و پی‌گیری آن خواسته‌ی قاطبه‌ی مردم ایران بود. فارغ از نگاه به حجاب، هیچ عاقل منصف بااطلاعات ایرانی نبود که از پی‌گیری این پرونده و کشف حقیقت و ترک خصومت ناراضی باشد. با تقریب خوبی همه‌ی مردم ایران نسبت به عمل‌کرد گشت ارشاد معترض هسنتد. نفس دست‌گیری و تخلفات احتمالی موضوعی بود که همه را خشم‌گین کرده بود.

حاکمیت به راحتی می‌توانست از این فرصت استفاده کند و از این وحدت کلمه استفاده کند. چه چیزی را می‌باخت؟ لکه‌ای می‌افتاد به دامن مقدس نظام؟ نیروی انتظامی هم جزو مقدسات است مگر؟!

این اعتراض می‌توانست به راحتی با اعطای مجوز –گیرم در کیلومتر بیست بیابان‌های تهران قم- شکل مدنی بگیرد و مطالبه‌ی واضح مردم دیده شود.

چه اتفاقی افتاد؟ همان دست فرمان قبلی. تبدیل اعتراض واقعی به آشوب... ایجاد گسل میان مردم... خاک‌مال کردن اصل موضوع و ریختن آشغال‌ها زیر فرش مقدس نظام! در این کار شاید برنامه‌ریزی دشمن جدی بود، اما شک نیست که ضعف در شیوه‌های حکم‌رانی جمهوری اسلامی و فقدان خلاقیت در مدیریت مسوولان این بازی را جلو برد.

باز تبدیل اعتراض آرام به آشوب. (البته رکاکت کلام در خیابان که از تفاوت‌های نسلی است...) و بعد راه‌پیمایی‌های تله‌ویزیونی دست‌کاری‌شده. موضوع اصلی اعتراض ربطی به بی‌گانه ندارد. به حکم‌رانی ما مرتبط است.

آیا این راه‌پیمایی‌های رسانه‌مالی‌شده، معترضان را خشم‌گین نمی‌کند؟!

در این اعتراض عمومی، به من اگر باشد ابتدا طراح پروژه‌ی «سلام بر فرمان‌ده» را احضار می‌کنم. در جامعه‌ای که مشکل اقتصادی دارد، مردم پای صندوق‌ها نشان داده‌اند که فاصله گرفته‌اند از روش حکم‌رانی، چرا کسی چنین گسلی را باید تعمیق کند؟! چرا نظام باید مردم را روبه‌روی مردم قرار دهد؟ مردمی که به دروغ به دلیل کرونا اما در اصل به دلیل فیفا از رفتن به استادیوم منع می‌شوند، می‌توانند برای «سلام بر فرمان‌ده» در همان استادیوم به شکل مختلط دور همی بگیرند. وقتی شما با جمعیت قدرت‌نمایی می‌کنی، در شرایطی که جامعه طبق آمار رسمی وزارت کشور خودت، نظر متفاوتی دارد، داری جمعیت را تهییج می‌کنی برای آمدن به خیابان...

همان‌هایی که می‌گویند نظام با یک هسته‌ی سخت معتقد چند درصدی می‌تواند هشتاد میلیون را کنترل کند... همان‌ها عامل اصلی اعتراض مردم هستند. همان‌ها عامل اصلی غیرقابل انعطاف بودن نظام هستند. همان‌ها نظام را از هر پیش‌رفتی پشیمان می‌کنند... و حالا در میانه‌ی خطر کجا هستند؟

آیا می‌توانند با همان هسته‌ی سخت کوچک‌ترین رفتار اقناعی داشته باشند؟!

روز ششم:

پیش‌تر در برنامه‌ای گفته بودم. علی کریمی برای علی کریمی شدن، هشتاد میلیون ایرانی را دریبل کرده است. این مهارت اوست و همین مهارت به او شهرت داده است. آیا او در این مهارت حق کسی را ضایع کرده است؟ به هیچ عنوان! آیا او سلبریتی نظام است؟ به هیچ عنوان! سلبریتی نظام کسی است که در رسانه‌ی نظام و در مراسم مورد توجه نظام نام‌آور می‌شود. مداح، سلبریتی نظام است. حسن عباسی و رایفی‌پور و پناهیان سلبریتی نظام هستند. رسانه به دنبال دریبل علی کریمی دویده است. اما حسن عباسی به دنبال رسانه‌ی نظام دویده است. به اولی می‌گویید سلبریتی و به دومی می‌گویید جوان مومن انقلابی!

این‌قدر صداهای متفاوت و عمیق را حذف کردید که به علی کریمی نوبت سخن گفتن رسید. او هرگز به دنبال این سخن گفتن نبود.

علی کریمی کت و شلوار پوشید و آمد در سخت‌ترین شرایط باری از دوش نظام بردارد و رییس فدراسیون شود. سیاه‌کارترین و خال‌بازترین نیروهای نظام به خط شدند تا او رای نیاورد. پس علی کریمی فوت‌بالیست درجه‌ی یک را شما تبدیل کردید به یک ناراضی حق‌به‌جانب. علی دایی و علی کریمی باید جای‌شان را بدهند به کسی که همه می‌دانند پرونده‌ی ناسالمی دارد اما معاون اول مجبور است جارو به دم کی‌روش ببندد و...

ام‌روز علی کریمی در خارج از ایران با «تو خفه‌»ی بی‌نظیرش انقلابی‌تر از بسیاری از بابصیرت‌ها عمل کرده است و اتفاقا خود را در معرض ماشین ترور سازمان رجوی قرار داده است...

روز هفتم:

آقای رییس دولت می‌‌آید در تله‌ویزیون و می‌گوید من همان اول زنگ زدم به خانواده‌ی مهسا امینی. در دنیا رییس جمهور زنگ می‌زند؟ نه اصلا فرمان‌دار زنگ می‌زند؟ بخش‌دار زنگ می‌زند؟! آقای رییس دولت! در دنیا یک قاضی محلی با اختیار کامل پرونده را در دست می‌گیرد و در چشم مردم و کنار هیات منصفه پرونده‌ی این‌چنینی را به سرانجام می‌رساند. چه نیازی هست به این خاله‌بازی‌ها؟!

دست کم نام فراسوی نیک و بد نیچه برای بسیاری آشناست. در نظر من رییسی پیش از نیک و بد است. او هنوز به مرحله‌ی تمیز نیک و بد نرسیده است. پس بی‌جاست اگر کسی او را مقصر بداند.

رییسی از کجا درآمده است؟ از هسته‌ی اصلی حکومت! چرا؟

چون حکم‌رانی سال‌هاست آدم‌هایی با هوش زیر متوسط می‌خواهد که در رابطه‌ي طولی بله‌قربان‌گو باشند. پیک باشند. امربر باشند. این موضوع فقط در راس نیست. در هر زیرشاخه‌ای به شکل فرکتالی بازتولید می‌شود. نتیجه؟ هیچ آدمی با هوش متوسط به راحتی حاضر به هم‌کاری با دولت نیست. مگر به دلیل منافع کوتاه‌مدت... مثل نفع مالی... این شبکه‌ی ناقص‌العقل‌هاست و این شبکه ام‌روز زمام‌دار کشور است.

ام‌روز نظام در بی‌کس‌ترین دوره‌ی چهل‌ساله‌ی خود است.

وقتی بین عادل و فروغی مخیر شدی و جوان مومن انقلابی را برگزیدی، باید به همین گرفتاری فکر می‌کردی. وقتی فلان پیک فرهنگی را به عنوان جوان مومن انقلابی مسوول تشخیص جای دوست و دشمن کردی باید به همین‌ها می‌اندیشیدی. حالا این‌ها حتا به تعبیر امنیتی‌ها توان جمع کردن بحران را نیز ندارند. چه رسد به کار اقناعی...

روزها قبل:

بیست سال پیش حدود سال هشتاد از ایالات متحده به ایران برگشته بودم و نگران کشورم بودم. اولین بار بود که گسل میان مردم به وجود آمده بود. مردم و نه اهل سیاست تبدیل شده بودند به این‌طرفی و آن‌طرفی. دوم خردادی و ضددوم‌خردادی. آن زمان تمام تلاش اجتماعی‌م را گذاشتم برای حل این گسل. داستان سیستان و لوح را همان موقع نوشتم.

داستان سیستان این پایان‌بندی را که داشت...

ره‌بر، همان‌قدر كه ره‌برِ تيمِ حفاظت است، ره‌برِ مردم نيز هست، ره‌برِ نيروي انتظامي، ره‌برِ چتربازانِ مرزنشين، ره‌برِ جوانانِ برومند، ره‌برِ پيرمردانِ بي‌دندان، ره‌برِ فرزندانِ بي‌كسِ شهدا، ره‌برِ راننده‌هاي فرمان‌داري، ره‌برِ پسرانِ نمازِ جمعه، ره‌برِ دخترانِ خيابان، ره‌برِ هپي‌برادرز، ره‌برِ خواهرانِ زينب، ره‌برِ چپ، ره‌برِ راست، ره‌برِ استان‌دار، ره‌برِ فرمان‌دار، ره‌برِ بلوچ، ره‌برِ زابل، ره‌برِ سيستان، ره‌برِ شيعه، ره‌برِ سني، ره‌برِ كرد و ترك و تركمن، ره‌برِ ياروها، ره‌برِ بچه‌هاي نشرِ آثار، ره‌برِ بچه‌هاي مخالفِ نظام... ره‌بر همان‌قدر كه ره‌برِ من هست، ره‌برِ رفيقِ شفيقِ من نيز هست. او بايستي ره‌برِ همه باشد...

و در لوح چنین شعاری را سرلوحه‌ی آن پای‌گاه اینترنتی قرار داده بودم.

فرهنگ مادر سیاست است. مضحک است تصویر فرزندی که تلاش می‌کند مادرش را بزاید...

و حالا سوگ‌مندانه باید بنویسم که همه‌ی ما حتا بازی‌چه‌ی نگاه سیاسی هم نیستیم. سال‌هاست که دو شاخه‌ی امنیتی کشور به جان هم افتاده‌اند. برای زدن هم هیچ ابایی از ضرر به مردم و حتا ضرر به ایران ندارند. چون در آن شبکه‌ی ناقص‌العقل‌ها، هر دو راس این‌ها اتفاقا هوش‌مندترین‌ها هستند. نگاه امنیتی‌ها ام‌روز بالادست همه‌چیز ایستاده است. چه در بحران جانشینی، چه در پرتاب رییسی به رییس‌جمهوری، چه در همین بحران ام‌روز، چه در ورود لباس شخصی به شریف (بعد از تجربه‌ی اسف‌بار کوی دانش‌گاه)، چه در فعال کردن گسل بلوچستان در میانه‌ی این روزها (بعد از تجربه‌ی اسف‌بار مسجد مکی)، همین نگاه کشور را اداره می‌کند. قسمت مردمی‌تر و عاقل‌تر نگاه امنیتی به خلاف تصور بعد از حذف قالی‌باف و لاریجانی از طرفین معادله، رییسی را می‌کوبد وسط صحنه و بازی را به هم می‌زند. چه بر سر مردم می‌آید؟ چه بر سر ایران می‌آید؟ چندان مهم نیست... پاکستان می‌شویم، شوروی می‌شویم، یا سوریه و لیبی؟ یکی از این نگاه‌ها شوروی بعد از فروپاشی را می‌پسندد و نگاه دیگر جمهوری اسلامی پاکستان را. اما اختلاف این دو هیچ بعید نیست ما را به سمت لیبی و سوریه ببرد..

این نگاه امنیتی و این شبکه‌ی ناقص‌العقل‌ها نیاز به توضیحات بیش‌تری دارد. نوشتن از این دو برای من مثل کناسی است. این که رمان را در بازار عطاری زمین بگذاری و بروی سراغ این کناسی، حس و حالی دیگر می‌خواهد... و حالا روزهاست که رمان را زمین گذاشته‌ام و خاطرات پراکنده‌ی هر روز را ثبت می‌کنم.



روز آخر:

همه‌ی این‌ها را برای مردم ننوشتم. از آن گذشته از این توهمات هم ندارم که در این بلبله الالسن خیال کنم صدای مردم کشورم هستم! من این‌ها را برای همان‌ها نوشته‌ام که در این ‌سال‌ها هیچ وقت نخواستند بشنوند. هر جا بین یک فروغی و یک عادل مخیر شدند، طرف فروغی را گرفتند. هر جا میان مردم و حکومت قضاوت کردند، طرف حکومت را گرفتند... امیدی هم به شنیدن‌شان ندارم. آن‌ها خوب می‌دانند که من هم‌چنان عمیقا به امام دل‌بسته‌ام. به تعبیر همین جوانانِ اهلِ قاسم‌چک، به حفظ کشورم و حفظ نظام فکر می‌کنم. و هم‌چنان تا لحظه‌ی آخر رجاء واثق‌م تغییر این روند بی‌تغییر است... خوب می‌دانند که من هم‌چنان به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی اعتقاد دارم. خوب می‌دانند که اگر از من چیزی بخواهند برای کشورم دریغ نخواهم کرد. (از حق نگذریم در این مدت دو مسوول جمهوری اسلامی مرا خواستند. با خوش‌حالی و بی‌ناز و ادا رفتم. یکی روز شهادت امام رضا مرا به خانه‌اش خواند و من سرآسیمه رفتم که نظر بدهم، اما او به من توضیح داد که از سفر اربعین برگشته است و وضعیت جمع‌آوری زباله در عراق خیلی بد است. دیگری هم دعوت‌م کرد و من تا نصف جلسه فکر کردم پوشش جلسه موضوع انتشاراتی است، اما عاقبت فهمیدم که نه... واقعا موضوع‌ش راه‌اندازی یک انتشاراتی بزرگ است!!)

از این‌جا به بعد را برای تو می‌نویسم که در خیابانی و نمی‌خوانی نوشته‌ی مرا...

نسل جدید ما!

به خلاف تصور رسمی، تو را انقلابی و حق‌طلب می‌بینم. دم‌ت گرم و سرت خوش باد...

حضور تو در خیابان، (در حیاط مدرسه، پشت چراغ قرمز با فشردن بوق، دور میز کافه و حتا در خانه) از سر سیری نیست. از سر هیجان‌طلبی نیز. تو سهم‌ت را از کشورت و از سرنوشت‌ت می‌خواهی و سوگ‌مندانه باید اقرار کنم که هیچ سهمی در حکم‌رانی کشورت نداری... شاید برای من در دوره‌ای مثلا سورنا ستاری می‌توانست اثری از هم‌دوره‌ای‌هام در حکم‌رانی باشد، اما تو هیچ سهمی در حکم‌رانی نداری. حق تعیین سرنوشت تو از نظر من محترم است...

جمهوری اسلامی می‌توانست این حق را از طریق صندوق و بعدتر از طریق نظارت رسانه‌ای به تو بدهد. اما مهندسی کرد و نداد... (مهندس‌ترین مهندسان عالم، برادران یوسف بودند که سال‌ها بعد از آن مهندسی گرگ و چاه در خدمت عزیز مصر باز هم کوتاه نیامدند و گفتند برادری داشتیم که سال‌ها پیش گرگ خوردش!)

تصور درست از پیرامون‌ت داری. برای من همین که شعار عَلَضرت نمی‌شنوم عالی است. همان «تو خفه‌»ی علی کریمی به همه‌ی سخن‌رانی‌های این بابصیرت‌ها می‌ارزید!

شاید وقت تاریخ خواندن نداشته باشی. خیلی بد است. اما یادت باشد همین که تو ام‌روز در خیابان هستی و تغییر ایجاد می‌کنی، (کما این که بی‌شک راجع به گشت ارشاد تغییر ایجاد کرده‌ای) مرهون ۱۲۸۵ و مشروطیت است، مرهون ۱۳۳۲ و ملی شدن صنعت نفت است و اتفاقا از همه بیش‌تر مرهون ۱۳۵۷ و خود انقلاب اسلامی است. این هر سه پی‌آمد یک‌دیگر بودند. (بگذریم که جمهوری اسلامی به اشتباه و برای نام‌واره‌سازی و تشخص از مشروطیت شیخ فضل‌الله و از ملی شدن سید کاشانی را برگزید که هر دو نسبتی با اصل انقلاب نداشتند. و تلخ‌تر این که نسلِ اصیلِ پیش از خود را فراموش کرد.)

گول سیاسی نخور! تو موضوع‌ت ایران، پیش‌رفت ایران و حق تعیین سرنوشت است. تو دولت حداقلی می‌خواهی. رییسی باشد یا نباشد اهمیتی ندارد... از قانون اساسی فرانسه می‌شود ولایت فقیه درآورد و از جوچه‌ی کره‌ی شمالی می‌شود دموکراسی بیرون کشید. به مصوبات اعتنا نکن. مطالبات‌ت را واضح بیان کن و بگیر...

هیچ بی‌گانه‌ای دوست‌دار کشور من و تو نیست. ایرانی شاید پلوی سفارت خورده باشد، اما ننگ سفارتی بودن و بعدتر مستعمره بودن را نپذیرفته است. ایالات متحده در هیچ کشوری شادی مردمی را در این پنجاه سال تحمل نکرده است. یقین داشته باش اگر تو در معرض تشکیل دولت مردمی باشی، تو را به رسمیت نخواهد شناخت و برای مقابله با تو با همین احمد خاتمی و علم‌الهدی وا می‌بندد! خیابان تهران و خیابان ایران تعیین‌کننده است نه هیچ خیابان دیگری در جهان و پول توجیبی توست که تغییر مثبت ایجاد می‌کند نه هیچ ارز فرامرزی جهانی.

یادت باشد که تو زاییده‌ی نسل ارتباطات اتمیزه هستی و مدیون همین فن‌آوری ارتباطات مجازی هستی. آزادی تو ام‌روز وابسته به سرعت نت توست.

جمهوری اسلامی به دلیل تربیت فقهی صفر و یکی به موضوعات نگاه کرده است. عقب‌نشینی را هیچ وقت نیاموخته است. بنابراین خط را نگه می‌داشت تا آخرین قطره‌ی خون و بعد مجبور می‌شد کیلومترها عقب بنشیند. حال آن که می‌توانست پشت خط، خطی دیگر تعیبه کند و به صد متر عقب‌تر و خط مستحکم پشتی عقب‌نشینی کند و تلفات ندهد... در مسایل اجتماعی هم همه‌ی خطوط برای او خطوط قرمز و نهایی هستند... تو از این ایراد جمهوری اسلامی بیاموز و به موقع عقب‌نشینی کن تا تلفات ندهی.

جنبش تو سر نداشته باشد، به درک. مطالبات‌ت را واضح بیان کن...

من تمام تلاش‌م این است که به آن که تو را می‌زند یاد بدهم که نزند... این‌جور نیست که او هیچ نیاموخته باشد. همین که از تیر جنگی به ساچمه و ساچمه‌ی پلاستیکی و گلوله‌ی پینت‌بال رسیده است به اندازه‌ی چند ده کشته در روز پیش‌رفت است... او باید برود و یاد بگیرد که چرا از فتیه‌ی دهه‌ی شصت به عصبه‌ی هزار و چهارصد و یک تبدیل شده است. او هم کسی را ندارد که حرف تازه یادش دهد. اما تو هم یادت باشد که همین‌طور که تو درصدی معنادار از جامعه هستی، او نیز سهمی در جامعه دارد. او سهم تو را نداد، تو باید سهم او را بدهی که شکل او نشوی!

تعمیق هر گسلی میان مردم، هر گسلی، شیعه-سنی، پول‌دار-بی‌پول، طرف‌دار-مخالف، نخبه-پخمه، حتا کتک‌زن-کتک‌خور، باحجاب-بی‌حجاب به ضرر همه‌ی ایران است. بخشی در نظام این گسل‌ها را فعال می‌کنند، تو تلاش کن پل باشی میان دو سوی این گسل.

چرخه‌ی خشونت باید متوقف شود اما چرخه‌ی اعتراض نه...

جامعه‌ی ایران و حتا خیابان ام‌روز، توییتر نیست. صدا و سیما هم نیست. خودت باش...

در هر لحظه‌ای خودت مسوول رفتار خودت باش...

**

هر چه می‌نویسم پدربزرگی است... به کار نمی‌آید... کسی می‌تواند مطالبات را فهرست کند که از سوی حاکمیت امیدی به نقد شدن آن‌ها داشته باشد... امنیتی می‌گوید با کوچک‌ترین نرمش، راه را باز کرده‌ایم، پس هیچ راهی برای عقب‌نشینی باقی نمی‌گذارد... قبل و بعد هر بحران هم همین‌یم که هستیم.

**

پیش‌تر در مصاحبه‌ی دم خروس گفتم که نظام باید چند تغییر اضطراری انجام دهد. منتظر بودم تا کسی آن‌ها را از من بخواهد! هم‌چنان منتظرم...

آن که می‌زند و آن که می‌خورد، هر دو اگر نه فرزند، شهروند نظام‌ند... حتا اگر شبان‌-رمه‌ای هم حکم می‌رانیم، شبان با گوسفند این گونه تا نمی‌کند... دوربرگردان را رد نکنیم...



درد و دلی جوابیه‌طور، خدمت نویسنده‌ی محترم جناب آقای رضا امیرخانی


بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای رضا امیرخانی نویسنده‌ی محترم، سلام علیکم، شاید این یادداشت را هیچ‌وقت نخوانید. و به احتمال زیاد، این نوشتار،برخلاف طومار شما، همان طومار سه هزار و نهصد و پنجاه و هشت کلمه‌ای بدون بسم‌الله، که از نظر من حمایتی در لفافه و نسبتا مودبانه،از اعتراضات و اغتشاشات امروز است، هیچگاه مورد استقبال و انتشار رسانه‌ای قرار نگیرد، اما این کمترین، بر حسب تکلیف و وظیفه، می‌نویسم و به رودخانه‌ی تاریخ می‌سپارم، تا که قبول افتد و که در نظر آید.

جناب آقای رضا امیرخانی، ای‌کاش به جای این طومار سه هزار و نهصد و پنجاه و هشت کلمه‌ای بدون بسم‌الله، که از نظر من حمایتی درلفافه و نسبتا مودبانه، از اعتراضات و اغتشاشات امروز است، یک عکس سرلخت از خودتان می‌گذاشتید در صفحه و کانال مجازیتان و خلاص! حالا اگر سرلخت هم نمی‌شود، پالخت! چه فرقی می‌کند، انما الأعمال بالنیات! هم خیال خودتان را راحت می‌کردید هم خیال ما را. دیگر این همه بالا و پایین کردن و مزاحمت برای صغری و کبری و دوخت و دوز آسمان و ریسمان لازم نبود.

جناب آقای امیرخانی، ای‌کاش به جای اظهار علاقه به امام چهل سال پیشتان، تکلیفتان‌تان را با امام امروزتان مشخص می‌کردید، نه اینکه در این طومار سه هزار و نهصد و پنجاه و هشت کلمه‌ای بدون بسم‌الله، که از نظر من حمایتی در لفافه و نسبتا مودبانه، از اعتراضات واغتشاشات امروز است، یک کلمه هم در تایید و حمایت از ره‌برتان ننویسید و بگذارید و بگذرید. البته از حق نگذریم، نوشتید. دقیقا آنجاکه از قم و تهران و فاکتورهای‌شان می‌گفتید، و یا آنجا که از فقهای صفر و یکی تعریف و تمجید می‌کردید، و یا آنجا که ناقص العقل‌ها را چسباندید به این ره‌بری که از زور بی کسی، رئیسی غیر ممیز را، انداخت وسط ریاست جمهوری! خدا رحمت کند هاشمی را،عقل کل‌ او بود که رفت.

آقای امیرخانی عزیز، من و امثال من، با (من او)یتان طعم قلمی جذاب و نوآور را چشیده بودیم و هنوز هم که هنوز است، یاد علی و حاج فتاح و آن خشت معروفش، در گوشه‌ی ذهنمان جا خوش کرده و می‌درخشد، اما ای‌کاش امروز و اینجا، در این طومار سه هزار و نهصد و پنجاه و هشت کلمه‌ای بدون بسم‌الله، که از نظر من حمایتی در لفافه و نسبتا مودبانه، از اعتراضات و اغتشاشات امروز است، حاج فتاح قصه‌ی ما را، سرکرده‌ی بله قربان گوهای شبکه‌ی به قول خودتان (ناقص العقل‌ها) نمی‌دانستید و نگاهش را نگاه فقهی صفر و یکی نمی‌پنداشتید. ای‌کاش حجاب دوست‌داشتنی مریم را فراموش نمی‌کردید، حتی آن چشم غره‌ای را که مادرش به او رفته بود. ای‌کاش فراموش نمی‌کردید آن وقتی را که حاج فتاح با مریم درباره‌ی حجاب حرف می‌زند و می‌گوید: چون حكم خداست باید اطاعت كنیم. ای‌کاش معنای ودولوتدهنویدهنون را فراموش نمی‌کردید.

آقا رضای عزیز، نباید این طومار سه هزار و نهصد و پنجاه و هشت کلمه ای بدون بسم الله، که از نظر من حمایتی در لفافه و نسبتا مودبانه، از اعتراضات و اغتشاشات امروز است، را می‌نوشتی. نباید این‌طور قیدارت را با مرام و منش پهلوانیش، زمین می‌زدی و به جایش علی کریمی‌ها و علی دایی‌ها را علم می‌کردی! نکند ذائقه‌ات عوض شده آقا رضا؟! چه شده که با دو سه تا تشر و کوکتل مولوتوف نشانه قلمت را به سمت دیگری بردی؟ یادت نرفته که البالا لیل والا؟! نکند راستی راستی بیوتن شده‌ای؟! عقب نشینی از کجا؟ از دین؟! ازاسلام؟! از احکام؟! از شرع؟! از قرآن؟! از ودولوتدهنویدهنون! قدیمتر‌ها که رمان می‌نوشتی، آنروزها که جانستان کابلستانت ما را می‌برد کنار آتش راننده‌های افغانی، حرفهایت قرآنی‌تر نبود آقا رضا؟ حرف‌هایت بوی بهتری نمی‌داد؟ داستان‌هایت طعم بهتری نداشت؟! چرا رفتی سراغ یادداشت نویسی؟ نفحات نفت می‌خواستی چکار؟ نفحات یاس آن خشت‌های خاک رس، شیرین‌تر نبودند؟! نفحات سیستان وره‌برش جذاب‌تر نبودند؟! 

آقای عزیز، نکند به عشق آمدن آن دو مسئول بود که از ارمیا و حاج فتاح و قیدار و حتی ارمیای باوتن و بیوتن، دل کندی و رفتی پیونگ یانگ؟! هر کسی را بهر کاری ساخته‌اند، جای حاج فتاح در آن خانه‌ی خشت و گلی بود با آن پنج دری‌های رنگارنگش، نه در بین دکل‌های نفتی! نکند به عشق آمدن دو سه مسئول دیگر باشد که حالا رفته‌ای سراغ نوشتن این طومار سه هزار و نهصد و پنجاه و هشت کلمه‌ای بدون بسم الله، که از نظر من حمایتی در لفافه و نسبتا مودبانه، از اعتراضات و اغتشاشات امروز است، ها؟!

آقا رضا، اخوی، برادر، مومن، حواست هست کجا را با قلمت میزنی؟ می‌دانی چه کسانی را با این طومار سه هزار و نهصد و پنجاه و هشت کلمه‌ای بدون بسم الله، که از نظر من حمایتی در لفافه و نسبتا مودبانه، از اعتراضات و اغتشاشات امروز است، هدف گرفته‌ای؟ چه کسانی را بالا می‌بری؟! چه کسانی را زمین می‌زنی؟! اگر بنا به عقب نشینی داشتی، پس چرا خودت را رساندی خط مقدم؟ چرا آمدی کنار همت و باکری و چمران؟ اینجا سنگر ثابت قدمهاست، اینها یک وجب از اعتقادشان، از حلال‌شان، از حرام‌شان، از دین‌شان عقب ننشستند، ثابت قدم ماندند به قیمت آبروی‌شان، به قیمت سلامتی‌شان، به قیمت خون‌شان، به قیمت جان‌شان، عهد بستند با خودشان، باامام‌شان، با خدای‌شان، که عقب ننشینند، و ننشستند، و مانند رسول‌شان پیروز بودند و پیروز شدند و پیروز ماندند، و مانند امام‌شان شهید بودند و شهید شدند و شهید ماندند، و تو خوب می‌دانی که همیشه و تا آخرین نفس، تمام فکر و ذکرشان، ودولوتدهنویدهنون بوده.

حاج رضا، ای‌کاش کمی ثبات قدم حاج کاظم رو داشتی، اونوقت می‌تونستم بهت بگم (حاج رضا، تو می‌دونی حکمه خدا رو کوتاه بیایی،بعدش نوبته آتیش زدنه کتابه خداست، یعنی چی؟! تو می‌دونی آتیش زدنه کتابه خدا رو کوتاه بیایی، بعدش نوبته خراب کردنه خونه‌ی خداست، یعنی چی؟! تو می‌دونی خراب کردنه خونه‌ی خدا رو کوتاه بیایی، بعدش نوبته انکاره خوده خداست، یعنی چی؟!) ای‌کاش می‌شنیدی حاج رضا، ای‌کاش می‌خوندی، ای‌کاش می‌فهمیدی، اون‌وقت دیگه این طومار سه هزار و نهصد و پنجاه و هشت کلمه‌ای بدون بسم الله، که از نظر من حمایتی در لفافه و نسبتا مودبانه، از اعتراضات و اغتشاشات امروز است، رو نمی‌نوشتی، اونوقت برمیگشتی خونه، کنار حوض، کنار خانوم جون، کنار مهتاب، کنار اون همه قشنگی و یکرنگی و با خودت زمزمه می‌کردی: ودولوتدهنویدهنون.

آقای امیر خانی، هدفم در این یادداشت، مناظره و مباحثه‌ی علمی و فقهی نیست، زیرا می‌دانم از تخصص و حوصله‌ی من و شما خارج است، که اگر بنای این حرفها بود، باید از تفاوت حجاب و مالیات و خمس و زکات می‌نوشتم. زکاتی که مانند خمس از فروع دین است، اما اگر داده نشود، حاکم و شارع باید بروند سراغ زکات ندهنده و حتی به زور حکومتی زکات را بگیرند، که البته با این منطقی که شما دارید، باید از این یکی هم عقب نشینی کرد، دور زد و رهایش کرد تا خدایی نکرده در نگاه جنابتان ناقص العقل جلوه نکنیم. اگر بنای حرف زدن بود عرض می‌کردم خدمتتان که روزه و حرمت روزه‌داران هم از فروع دین است، اما اگر کسی به هر دلیل موجه و غیر موجهی،در ماه رمضان، در محل عمومی، به قصد حرمت شکنی، یک لیوان آب بخورد، باید ببرندش و حد و تعزیرش را اجرا کنند. یکی از دوستانم می‌گفت این‌ها را ننویس، حالا از فردا بهانه می‌دهی دستشان برای اعتراض واغتشاش جدید. می‌ترسم برای این موضوع هم یک طومار سه هزار و نهصد و پنجاه و هشت کلمه‌ای بدون بسم الله، که از نظر من حمایتی در لفافه و نسبتا مودبانه، از اعتراضات و اغتشاشات امروز است، بنویسید و این‌بار، همه فقهای صفر و یکی را ناقص العقل‌های شریعت محمدی معرفی کنید. می ترسم امام معصوم و قرآن وروایت و حکم شرعی را هم سخنران جا افتاده‌ای بپندارید که پشت حکومت‌شان ایستاده بودند و حرف‌هایی را برای خوش‌آیند حکومت‌ها زده‌اند، تا حکومت‌ها هم به موقع و سر وقت، فاکتورهای‌شان را پرداخت کنند.

جناب آقای امیر خانی، قصد توهین و جسارت نداشته و ندارم، اما از نظر این حقیر، قلمتان مسموم شده، نیاز به سم‌زدایی دارد، نیاز به استراحت دارد، نیاز به ییلاق و قشلاق دارد، بفرستیدش مسافرت، شاید حال و هوایش عوض شد، شاید دیگر شهر مقدس قم، این حرم اهل بیت علیهم السلام و حوزه علمیه با عظمت آن را، مظهر فاکتورسازی برای حکومت و دوشیدن حکومت معرفی نکرد، شاید معنای (لااکراه فی الدین) را درست فهمید و دیگر تفسیر به رأی نکرد تا خدایی ناخواسته، نشیمن‌گاه مبارکش پر از آتش نشود، شاید دیگر آخوند را فقط پاسبان امر به معروف و نهی از منکر ندید و فهمید که روحانیت متخصص متعهد، به واسطه‌ی تخصصش در آیات إلهی و روایات أهل بیت علیهم السلام، مغز متفکر جامعه است تا کمک کند به تمسک صحیح به ثقلین، تا کمک کند به عدم گمراهی، به عدم ضلالت. توصیه می‌کنم به جای نوشتن این طومار سه هزار و نهصد و پنجاه و هشت کلمه‌ای بدون بسم الله، که از نظر من حمایتی در لفافه و نسبتا مودبانه، از اعتراضات و اغتشاشات امروز است، فکر چاره باشید برای قلم‌تان، قبل از این که آن قلم روایت نویس دیروز و این قلم یادداشت نویس امروز، بشکند، قبل از آن که خشک شود، قبل از این که بمیرد.

جناب آقای رضا امیرخانی، بنده هم مانند شما از برخی وضعیت‌های موجود ناراضیم و برخی از نظرات اجتماعی -ونه دینی! و نه سیاسی!- شما را نیز درست و به حق می‌دانم، اما خوشبختانه همانند جنابتان، مشکل را در گذاره‌های دینی و اجبار و عدم اجبار و قم وتهران و سخنران‌های جا افتاده و فقهای صفر و یکی نمی‌بینم. مشکل تزریق آمپول هواست به جامعه‌ای که نیاز به تغذیه‌ی مقوی و مناسب داشت. مشکل از من است که پا به پای ماهواره و اینترنت و اینستگرام و واتس‌اپ و تلگرام، هیئت و مسجد و منبرم را پیش نبردم. مشکل از من است که ذره ذره انحراف فکری و فرهنگی و عقیدتی جوان و نوجوانم را دیدم و هرچه دویدم، به پای آن همه تغذیه‌ی مسموم نرسیدم. مشکل از من است که هرچه فریاد زدم که “نمی‌شود با منبر بیست دقیقه‌ای، بیست ساعت تصویر و کلیپ و شبهه و دروغ و خیانت وسریال و فیلم نامناسب را پاکسازی کرد”، صدایم به جایی نرسید. مشکل از من است که نتوانستم به خوبی دین را و احکام دینی را، قبل از آخرت، راه نجاتی در دنیا و برای دنیا معرفی کنم. مشکل از من است که با توجه به تاریخ اسلام و مشکلات اقتصادی مسلمانان درصدر اسلام، فریاد نزدم تا بدانیم فشار اقتصادی از جانب کفار و منافقان، نباید باعث متزلزل شدن عقاید و باورهای دینی‌مان باشد. مشکل از من است که به دنبال خوش‌آمد و به به و چه چه مستمعم بوده‌ام و شجاعت و صراحت لازم در دفاع از عقایدم و از دین و آیینم را نداشتم. مشکل از من است زیرا نتوانستم به امیرخانی‌ها و قلم‌هایشان بقبولانم، که ودولوتدهنویدهنون، همان آیه‌ی شریفه‌ی قرآن کریم است درسوره‌ی قلم: (فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (القلم۸-۹)، پس هرگز از مردم کافری که آیات خدا را تکذیب می‌کنند پیروی مکن. آنها دوست دارند نرمش نشان دهی تا آنها (هم) نرمش نشان دهند (نرمشی توأم با انحراف از مسیر حق)!

از این جا به بعد را برای تو می‌نویسم که مدتی‌ست سردرگمی و شاید گاهی نمی‌دانی چه کسی اهل حق است و چه کسی باطل…

نسل فهیم ما!

حق را بشناس تا اهلش را بشناسی. حق با علیست و علی با حق است. 

این روزها با جوانانی هم‌کلام می‌شوم که دغدغه‌شان دین است و غصه می‌خورند از این همه مظلومیت دین. نمی‌دانند چه کنند و به که پناه ببرند در این دوران فتنه. بعضی‌ها هم ناخواسته و نادانسته، تیشه به دست گرفته‌اند و ریشه‌ی خودشان و اعتقادات‌شان و دین‌شان رامی‌زنند. غافل از این که این تیشه را در بیشتر مواقع دشمن مکار و در بعضی موارد! دوست احمق به دست‌شان داده است. از شاخه‌ای ناراضی بوده‌اند و حالا، چشم بسته ریشه را می‌زنند. راه حل را نمی‌دانستند و حالا، در حال پاک کردن صورت مسئله هستند. خدا وپیغمبر و قرآنش را قبول دارند، اما پای آتش گرفتن قرآن و انسان و انسانیت ایستاده‌اند و جان دادن ارزش‌ها و زیبایی‌ها را به تماشا نشسته‌اند.

انسان عاقل، تیشه به ریشه نمی‌زند مگر این که ریشه را مضر و مخرب ببیند، تیشه‌ی این فتنه، به بهانه‌ی اصلاح شاخه‌ها، ریشه‌ها راهدف گرفته است. هدف در این فتنه، مظلومیت یک دختر نیست، هدف از میان برداشتن اصل حجاب است. هدف در این فتنه، ترجمه وتفسیر آیات حجاب نیست، هدف از میان برداشتن تمام آیات قرآن است. هدف در این فتنه، نیروی انتظامی و سپاه و بسیج و ارتش نیست، هدف از میان برداشتن اصل ولایت فقیه است. هدف در این فتنه، یکی دو حکم از احکام دین نیست، هدف از میان برداشتن اصل دین و اسلام و خداست.

حواست باشد، این جماعت روسری به دست، با علم کردم پیراهن عثمان، با ظاهری معترض، فقط یک چیز می خواهند: أَخۡرِجُوهُم مِّنقَرۡيَتِكُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ يَتَطَهَّرُونَ(الأعراف۸۲)، امروز این قوم لوط، من و تو را هم مثل خودشان، آلوده می‌خواهند، اما من و تو باید ثابت قدم باشیم، و نا اهل نشویم، تا نجات یابیم: فَأَنجَيۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ(الأعراف٨٣)، و بدان که در آخر حسین علیه السلام پیروز شد حتی اگر در ظاهر به شهادت رسید و بدان که عذاب کافران و منافقان وعده‌ای الهی‌ست: وَأَمۡطَرۡنَا عَلَيۡهِم مَّطَرٗاۖ فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُجۡرِمِينَ(الأعراف٨٤) وبی گمان خداوند خلاف وعده نمی‌کند: إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادَ(آل عمران٩). 

عزیز من، برادر من، خواهر من، اگر همه‌ی عالم هم یک‌ طرف بود، تو با علی باش. اگر علی را گم کرده‌ای، فاطمه و ارزش‌هایش را، عمار وبصیرتش را، سلمان و ولایتش را، ابوذر و شجاعتش را پیدا کن، تا به علی برسی، تا اهل کوفه نباشی، تا علی را تنها نگذاری.

والله العالم بحقائق الأمور
شهر مقدس قم – حوزه علمیه
۲۴ مهر ۱۴۰۱ شمسی
سید محمدعلی علوی
تاریخ: [۱۴۰۱/۷/۲۴]     بازدید: [493]

از سوالات این بخش (عقائد اسلامی)

ارسال سوال