ارسال شبهه و سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ زندگینامه کتاب.رساله مقاله.شعر تصاویر دروس سخنرانی پرسش‌ها اخبار تماس
دسته‌بندی مقالات جدیدترین مقالات مقالات تصادفی مقالات پربازدید

جدیدترین مقالات

مقالات پربازدید

مرحوم خونساري و حمال بازار اصفهان

مرحوم خونساري و حمال بازار اصفهان

مرحوم خوانساری عالم بزرگ اصفهان می‌گفت:
یک حمّالی در بازار اصفهان بود از کنار من رد میشدبه ما سلام می‌داد.
به خودم گفتم خب بالاخره ما هم یک مرید پیدا کردیم، حالا حمّال بازار هست ولی عیب ندارد.
گفت: کم کم علاقه مند شدیم. بعد از مدتی یک بار ایستاد گفت آقا میشه من یک وقتی کاری داشته باشم مزاحمتون بشم؟
شما برای ما انجام میدید؟
مرحوم خوانساری گفتند بله. چشم
یک روز ظهر برگشتم خانه دیدم همسرم گفت: یک آقای امد به خانه ما و گفت این آدرس من هست. یک سر اگر عصر می‌توانند به ما بزنند.
آدرس رو نگاه کردم دیدم کنار قبرستان هست.
اومدم منزلشان دیدم یک بیقوله ای هست که اصلا خونه نیست جای زندگی نیست.
داخل رفتم دیدم افتاده و دچار بیماری سختی است.
گفتم مریض شدی؟ چرا اینطوری شدی؟ بلند شو شمارو ببرم دکتر.
گفت دکتر نمیخواد، من رفتنی هستم. فقط خواستم ازت درخواست کنم بیای، من کسی را ندارم فردا بدن من رو به خاک بسپاری.
آخر تو از کجا میدونی؟ مگر علم غیب داری که فردا از دنیا میری؟
طفره میرفت و آخرش گفت: «آقام بهم گفته».
آقات؟ آقات کیه؟
آقام، صاحبم، امام زمان(عج).
مگه تو با امام زمان(عج) ارتباط داری؟
بله، آقا لطف دارند هر هفته به ما سر میزنند.
تو هر هفته با آقا ارتباط داری؟
چی شد اینطوری شدی؟ من عالم بزرگ این شهر هنوز خدمت آقا نرسیدم..
گفت ما از جوانی دل داده آقا شدیم. دستمان به قدم های آقا رسید. یک بار آقا را دیدیم. موقع خداحافظی به آقا گفتم آقا میشود تا آخر عمر شما را ببینیم و جدایی حاصل نشود؟
آقا یک نگاهی کردند و فرمودند:
قول میدی خوب باشی؟ قول میدی؟
گفتم آقا به عشق شما باشه.
من به قولم وفا کردم، آقا هم هر هفته به من سر میزند.

ارسال سوال