ارسال شبهه و سوال سریع
بروزرسانی: ۱۴۰۲/۱۲/۵ زندگینامه کتاب.رساله مقاله.شعر تصاویر دروس سخنرانی پرسش‌ها اخبار تماس
فهرست کتاب‌‌ لیست کتاب‌ها




اعدام شیخ فضل الله نوری و شیخ محمد آملی توسط مشروطه طلب ها

آیت الله مددی: (شیخ حسن نامی که کشیک چهار یا پنج آستانه شاه عبد العظیم بوده داستان به توپ بستن حرم امام رضا و ترور سید عبد الله را در کتابی که چهل سال پیش نزد آقای بروجردی دیدم، اینطور آورده است که: من آنجا بودم که سید عبد الله برای دیدن شیخ فضل الله که در حرم بست نشسته بود آمد وقتی از اتاق ایشان خارج میشد، دستشان را به شال شیخ فضل الله گرفتند و گفتند: حاج شیخ این کار را ول کن، بیا و با مردم همراه شو، شیخ فضل الله پاسخ داده بود: سید گول این ظاهر را نخور، اینهایی که میبینی هم تو را میکشند هم مرا میکشند، اینجا سید عبد الله به شیخ فضل الله حرکتی مانند پوزخند زدند به این معنا که: من رئیس مشروطه هستم معنا ندارد که این مردم بخواهند مرا بکشند)

اولین ترور شیخ فضل الله در روز نهم دی ماه 1287 توسط کریم دواتگر با شلیک چند تیر به سمت شیخ فضل الله و مجروح شدن وی انجام گرفت. ضارب نیز هنگام دستگیری گلوله‌ای به گلوی خود شلیک کرد و مجروح شد ولی پس از مدتی که در زندان به سر برد شیخ ضارب خود را بخشید.
نهایتا در روز 13 ماه رجب (روز میلاد حضرت علی علیه السلام) شیخ فضل الله پس از یک محاکمه فرمایشی به دار کشیده شد.

بی حرمتی بر جنازه شیخ فضل الله نوری

وقتی محاكمه صورت می گرفت، در بیرون مشغول آماده سازی جایگاه اعدام وی بودند. هنگامی كه می خواستند او را برای اعدام ببرند، اجازه ی خواندن نماز عصر را به وی ندادند و ایشان را به سوی جایگاه اعدام راهنمایی كردند. وقتی به در نظیمه رسید رو به آسمان كرد و گفت: افوّض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد و حدود یك ساعت و نیم به غروب روز سیزده رجب 1327 قمری بود. وقتی به پایه ی دار نزدیك شد، برگشت و مستخدم خود را صدا زد و مهرهای خود را به او داد تا خرد كند، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بیفتد و برای او پرونده سازی كنند. پس از آن عصا و عبایش را به میان جمعیت انداخت و روی چهارپایه رفت و قریب ده دقیقه برای مردم صحبت كرد و فرمود: 
خدایا، تو خودت شاهد باش كه من آنچه را كه باید بگویم به این مردم گفتم خدایا تو خودت شاهد باش كه من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد كردم، گفتند قوطی سیگارش بود.
 خدایا تو خودت شاهد باش كه در این دم آخر باز هم به این مردم می گویم كه مؤسس این اساس لامذهبین هستند كه مردم را فریب داده اند این اساس مخالف اسلام است. محاكمه ی من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمد بن عبدالله(ص). آن گاه عمامه  را از سر برداشته و فرمود: 
از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت.
در آستانه ی اعدام یكی از رجال وقت با عجله برای او پیغام آورد كه شما این مشروطه را امضا كنید و خود را از كشتن برهانید و او در جواب فرمود:
دیشب رسول خدا را در خواب دیدم، فرمودند: 
فردا شب مهمان منی. من چنین امضایی نخواهم كرد
طناب دار به گردن وی انداخته شد و لحظاتی بعد پیكر بی جان وی برفراز دار باقی مانده بود. دسته موزیك شروع به نواختن كرد و مردم از جمله پسر شیخ كف می زدند و شادی می كردند. و چه بی احترامی هایی كه به جنازه ی شیخ نكردند. پس از این که آقا، جان تسلیم کرد، دسته موزیک نظمیه پای دار آمد و همان جا وسط حلقه شروع کرد به زدن. مجاهدین با تفنگهایشان همین طور 
می رقصیدند. شنیدم که بعضی ها می گفتند: "شیخ فضله به درک رفت!" از بالای ایوان نظمیه یک کسی فریاد کشید و به مردم گفت: "همچین دست بزنید که صداش تو سفارت به گوشش برسه!" یعنی به گوش محمدعلی شاه.
در اثر تلاطم و طوفان که دائماً جسد را بالای دار تکان می داد، یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش گُرپی به زمین افتاد!
جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه-همه می خواستند خود را به جنازه برسانند؛ دور نعش را گرفند؛ آن قدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد. هر که هرچه در دست داشت می زد؛ آنهایی که دستشان به نعش نمی رسید، تف می انداختند. یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین، مرد تنومند و چهارشانه ای بود، وارد حیاط نظمیه شد. جلو آمد و بالای جنازه ایستاد، و کاری و قیحانه انجام داد و بی حرمتی کرد (آیت الله مددی: بر روی بدن شیخ فضل الله بول کرد) ...
سپس یک مردی با لباس مشکی وارد شد، عصا به دست، مقابل سر آقا ایستاد؛ با عصا چادر نماز را از روی آقا پس زد و همین طور که تماشا می کرد به ترکی فحش نثار آقا می کرد. این شخص شارژدافر سفارت عثمانی بود؛ او هم رفت!



اعدام شیخ محمد آملی


آیت الله مددی: (شیخ محمد آملی بنا بود چهاردهم رجب یعنی یک روز بعد از شیخ فضل الله نوری اعدام شود، و شرح بسیار جانسوزی از برخی وقایع این واقعه را فرزند ایشان آقا شیخ محمد تقی آملی در زندگینامه ای خود نگاشت، نوشته است.)

شیخ محد تقی آملی به قلم خود در بخشی از زندگی نامه خود مینویسد: (در اين خلال مشروطيّت در ايران طلوع كرد، و مَطلَع آن، مغرِب سعادت من بود. و مرحوم پدرم از راه تصلّب در ديانت مخالف با اساس مشروطيّت گرديد و كار منتهى شد به جايى كه همه‌روزه ما را خبر مى‌رسيد كه در انجمن آذربايجانيها تجمّعى و اكنون براى قتل شما رهسپار مى‌شوند.

گوئيا روز سوم از شروع به فرائد بود كه شهر طهران آشوب شد، و ولى خان تنكابنى و على قلى بختيارى با يك عدّه مسلّح به شهر وارد شده نائره قتال بين ايشان و دولتيان كه در تحت سيطره سلطنت محمدعلى شاه قاجار بودند بالا گرفت، و اين در روز بيست و هفتم ماه‌ جمادى الثانى سنه هزار و سيصد و بيست و هفت هجرى قمرى بود (۱۳۲۷ ه ق).

و ما در آن روز كتاب را برهم گذاشتيم. و صدمه صداى توپ و تفنگ با اقتران آن به خوف، عاقبت فكر ما را مشوش كرد. و بالأخره ولى خانيان فائق آمد، و محمدعلى شاه پس از التجاء به سفارت روس از سلطنت مخلوع و احمد شاه كه طفل صغيرى بود منصوب گرديد، و تمام رؤساى مشروطيون زمامدار امور گرديده.

تا در عصر پنجشنبه يازدهم شهر رجب سنه هزار و سيصد و بيست و هفت (۱۳۲۷ ه ق) جماعتى از اهل علم طهران كه با مشروطيت مخالفت داشتند، به سردارى مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى، دستگير و به نظميه كه در آن اوان تحت رياست «يفرم ارمنى» بود محبوس شدند، از آن جمله مرحوم پدرم محبوس شد. «و در عصر روز شنبه سيزدهم رجب سنه هزار و سيصد و بيست و هفت (۱۳۲۷ ه ق) مرحوم حاج شيخ فضل الله مصلوب گرديد»

و مردم تماشاچيان در روز يكشنبه چهاردهم رجب سنه هزار و سيصد و بيست و هفت (۱۳۲۷ ه ق) برحسب دعوت سيد يعقوب شيرازى كه در آن زمان ناطق آن محلّه بود و اكنون از حال او بى‌خبرم، در ميدان توپخانه براى تماشاى صلب پدرم حاضر شدند، و لكن فجيعه مصلوبيت مرحوم شيخ انعكاس عجيبى بخشيد، و چون عالم‌كشى تا آن عصر در ايران معمول نبود آنهم به اين‌طور فجيع لذا نصف از اهل شهر را گويا از خواب بيدار كرد، و وقوع اين حادثه به امر شيخ ابراهيم زنجانى كه معروف به يهوديّت بود لكن در امور مشروطيت ساعى بود.

و مباشرت يفرم ارمنى بيشتر در مردم انزجار پديد آورد تا به درجه‌اى كه زمامداران از تهاجم فتنه خائف، و براى تبرئه خود اين امر را به رؤساى آن دوره نجف اشرف منسوب داشتند، و چنين اظهار كردند كه وقوع اين حادثه براى امتثال فرمان روحانيون نجف بود، هركس را در اين مطلب شبهه‌ايست خود از نجف با تلگراف استعلام نمايد، حتى آنكه شايع شده بود كه در آن چند روزه تلگراف براى استخبار اين امر مجانى است. و من علما اطلاع پيدا نكردم و مداخله‌ روحانيون نجف اگرچه بكلى بى‌اصل نبود لكن از استعلام آنها با تلگراف هم مطلبى مكشوف نمى‌شد چه آنكه ممكن بود از كرمانشاه يا قصر جواب به اسم نجف مخابره شود مطابق با ميل زمامداران در صورتى كه موافق با واقع نبوده باشد، بلى چيزى كه الآن مرا خاطر است از طرف سه نفر روحانيون آن عصر با تلگراف مخابره شد كه دفع نورى و آملى به هر قسم كه باشد لازم است.

و بالجمله سوء انعكاس مصلوبيت مرحوم شيخ دفع قتل از مرحوم پدرم و ساير محبوسين نمود. و در حق پدرم حكم به تبعيد بيرون آمد، پس از هفته‌اى از صلب شيخ مرحوم، پدرم را به نور مازندران تبعيد كردند، و به حاكم آنجا- كه در آن زمان مصدق الممالك نورى و پسرش كه در آن عصر به معاضد الممالك ملقب و از علمداران مشروطيت بود- سپردند، و در مدّت پنج سال تحت الحفظ مصدق و معاضد در مازندران محبوس بودند.)



علامه حسن زاده آملی در مورد تبعید شیخ محمد آملی اینچنین مینویسند: (از مصلوب شدن جناب شيخ فضل الله نورى انعكاسى عجيب روى آورد كه از دار زدن آن حضرت (ملا محمد آملی) منصرف شدند، و حكم تبعيد او را به هرات افغانستان صادر كرده بودند، جز اينكه از دگرگونى اوضاع روز و اختلاف مردم تبعيدش را به هرات نيز صلاح خودشان نديدند، و براى اينكه از ردّ حكمشان شكست سياسى نخورند، جستجو كردند كه در ايران كدام آبادى هم‌وزن با هرات است تا اينكه «كرات» نور مازندران را يافتند و به مردم تلقين كردند كه حكم تبعيد ايشان به «كرات» بود نه به هرات. و پنج سال در كرات نور مازندران محبوس بوده است و پس از آن به طهران مراجعت کردند)

علامه حسن زاده آملی به نقل از علامه شعرانى در مورد حاج شیخ عبد الله نوری استاد شیخ محمد تقی آملی میفرمایند: (آقا، اين حاج شيخ عبد النبى نورى، آن‌چنانى مانند مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى سخت مخالف مشروطه و مشروطه‌خواهان بوده است، و تبليغات سوء كار را به جايى كشيده است كه مردم علاوه بر اينكه درب مسجد را- مسجد حاج شيخ عبد النبى نورى در سرچشمه تهران را- به روى او بسته‌اند، خانه او را- در سرچشمه مقابل مسجدش- درحالى‌كه خود آن جناب و عائله و در خانه بوده‌اند سنگسار كرده‌اند. و پس از شهادت حاج شيخ فضل اللّه نورى و وقايع ناگوارى كه در تهران و سائر بلاد از قتل و هتك و حبس و نهب و تبعيد و غيرها، كه مردم فهميدند از ايادى اجانب چه زخمى خورده‌اند، كثرت جمعيّت نمازگزار با حاج شيخ عبد النبى در مسجد نامبرده ديدنى بود)